محل تبلیغات شما



من همون مرده ایم که برای برادرانه های تو زنده میشم برادرم 

دوستت دارم با همه ی وجود ، با تک تک سلول هام 

نمیدونی چه اتفاقايي افتاده 

نميدوني چي شده که یهو اینجوری زیر پام خالی شده 

اما من بهت میگم محکم باش و لبخند بزن 

بخند ، از ته دل ، با همه ی وجود 

بخند به همه سختيات 

این روزا سختن اما تو سرسخت تری 

به قلدر بازی این روزاي دنیا بخند 

چون تو محکم تريني ، چون این سختيا ، اینکه جلوش کم بیاری ،

مسخره ترین فکاهيه برا من 

جان و جهان خواهر ، بخند که دنيامو ميسازم تو لبخندهات 

حال تو که خوب باشه ، تو که محکم باشی ، منم بلند میشم 

حتی اگه بد شکسته باشم .فقط تو خوب باش .

یه روزی همه این سختيا تموم میشه 

یه روزی بالاخره سیر تا پیاز بهت میگم چرا این کمای لعنتی به وجود اومد 

ولی مگه میشه خان داداش چیزی بخواد و نشه ؟ 

آروم بگیر عزیز خواهر ، ت خوردم 

کتاب نخریدم هنوز ولی استارت زدم 

امروز شروع کردم جزوه هام و کامل کردن 

فردام کتابا رو میخرم ، باید استارت بزنم درس خوندن و 

میدونم ما قول داده بودیم بهم محکم باشيم ولی نمیدونی چي شده 

تنها گیرم آوردن .یه تنه زیادی جنگیدم داداشی .

زیادی از نبودنت سو استفاده شد 

ولی تموم شد .بلند شدم دوباره .

دوباره میشم هموني که میشناسی .هموني که همیشه میگی محکمی 

دوباره میشم هموني که می گفتی صبر کردن و بلدی 

محکم ادامه میدم به عشق روزی که یه دل سیر حرف بزنیم باهم 

که بخندیم به این روزاي مسخره .

منو ببین گل پسر ، من بلند شدم 

دیگه دارم با لبخند تایپ میزنم برات 

یالا اخمو خان زود باش ، بخند .یالا دیگه بيشترررر 

آها حالا شد . حالا شدی همون تحفه ی خودم 

مراقب خودت و خوبيات باش 

زود به زود بهم خبر بده از خودت 

دوست دارم عتیقه 

شبت آروم 

فعلا

از بیست شهریور ماه مصرف مولتی ویتامین و شروع کردم 

تا آخر شهریور با یه پاکت قرص پیش رفتم و مهر قرص جوشان گرفتم 

اولش برا اصرار زیاد خان داداش بود که حرفش زمین نمونه 

کچلم کرده بود بس غر زده بود که ضعیفی شربت اشتها بگیر 

درست حسابی غذا نمی خوری به خودت نمیرسی اینجوری مراقب خودتي دیگه .

بعدش برا این بود که انرژی داشته باشم کارامو انجام بدم 

چون به طرز عجیبی اشتها آوره و خب از این طریق هم ویتامین بدنم اوکی میشه 

هم میتونم درست حسابی غذا بخورم و انرژيم و بازدهيم ميره بالا 

دو روزی بود قطعش کرده بودم يهو ، دیدم چقد تاثیر داره . 

این دو روز باز دوباره غذا نخوردم و زودتر پنچر میشدم 

تصمیم گرفتم فعلا مرتب ادامش بدم تا ببینیم چی پیش میاد 

و اینکه علیرغم کل لجبازی هام و یه دندگي و مخالفت صد درصدم 

و با وجود همه بی انگیزه بودنم تو این یه ماه و خورده ای ، بالاخره تسلیم شدم 

از امشب گلاب درمانیم شروع کردم 

تصمیم گرفتم تن بدم به ویتامین و گلاب درمانی و سایر نکات 

و برای زندگيم بجنگم ، راستش و بخوايد ، فک کنم دارم معتاد میشم 

معتاد میتا و بچه ها . دوشنبه اونجا بودم و مدام دلتنگم .

اینکه الان تن به درمان میدم مال این نيس که وضعیت خودم برام حیاتی باشه 

چون نيس . چون تو این دو ماهی که نسبت به خیلی چيزام آگاهم مهم نبوده برام .

مهم قوليه که دادم و یه چیز دیگه . اگه میخوام برم ميتا باید خوب باشم و انرژی داشته باشم .

پس بعد یه سرتقي و مقاومت تمام عیار .از امشب شروع میکنیم .

.


شيشم آذر ماه عروسی پسرعمم بود 

قرار بود با مامانم جفتمون بريم آرایشگاه هم موهامون و درست کنیم هم صورتمونو

از دو هفته قبلش انقد مخم و خورد که آخر قبول کردم اون هم آرایش کنه هم شينيون

ولی من فقط موهامو درست کنم 

بعدش همون روز رفتیم آتلیه عکس گرفتیم 

اول قرار بود یه سه نفره بندازيم یه دوتایی اونا یه تک نفره من 

بعد عکاسه گف یه ودر دختريم ما بندازيم 

از همون روز که اومدیم بیرون غر زدناي مامان شروع شد

که تو بی انصافی با بابات عکس دوتایی انداختی با من نه .

امروز رفتیم عکس انتخاب کنیم 

جوگير شد هشت تا عکس انتخاب کرد 

دوتا سه نفره یه تک نفره من سه تا دونفره خودشون 

یه دوتایی هم به ضرب و زور من انتخاب کردم 

از بین دوتایی های من و بابا دوتاشون خیلی خوشگل بود 

انقد که عکاسه دلش نیومد گف هفت تای شما به کنار 

این يدونه رو من اشانتيون براتون میزنم چون دلم نمیخواد از ارشيوم پاکش کنم 

اومدیم خونه تازه مامان خانوم یادش افتاده جوگير شده 

هشت تا خيييلي زیاده 

از ظهره رفته رو مخ من که یکی از دوتاييات و حذف کن 

هرچی بهش میگم بابا اون یکی اشانتيون منه مال خودمه 

گیر داده نه اونو حذف کن من با عکاسه حرف میزنم یه سه تايي که انتخاب کردیم و اشانتيون بده 

تهشم قبول نکردم خب واقعا اون عکس و دوس دارم 

مال خودمه هدیه ی عکاسی به خودمه 

چون قبول نکردم میگه بی انصافی 

میگه درک نداری میگه پات رو مار باشه برنميداري 

اون بی انصاف نیس ؟ 

من درک ندارم قبول ولی وقتی خودش نمیتونه از عکسش بگذره.

چجوری از منی که نصف سن اون سن دارم توقع داره ؟ 

انصافا بچه ی بدی نیستم .ولی .

بعد این همه سال یه بار رفتیم عکس بگیریم 

کوفتم شد .دیگه هیچ لذتی نداره برام .

دیگه ذوق حاضر شدنشون و ندارم .

دیگه حتی اون عکسا رو دوس ندارم 

آماده هم که بشن فقط یه داغ دلن .

انگاری ماها که وضع ماليمون جور نیس دل نداریم 

حتی این دلخوشياي سادم کوفتمون میشه .

مث بچه ها بغضم گرفته .

ولی حرف بدی نمی زنم میگم یا نباید اون همه عکس انتخاب میکرد

یا اگه کرد نباید دیگه انقد سعی میکرد زوری منو قانع کنه 

اونم چرا چون دلش نمیاد عکس خودشو حذف کنه 

میخواد عکسی که اصن هدیه ی منه رو حذف کنه 

واقعا انصافه ؟ 

بدم میاد از این خانواده که لبخند زدن توش حرامه .


نوزدهم از طرف روحام رفتیم مدرسه طه برا سخنرانی 

یکی از پسرامون سخنران بود 

 از اول مسیر تا شروع سخنراني هی بهش گفتیم استرس نداری ؟ 

هی گف نه آخر خندید گف بابا شما بیشتر استرس دارید فقطم دارید انتقالش میدید 

بعدم که رسیدیم محل سخنرانی قبل ورود به سالن گفتم خب بچه ها 

شوخی بسه من دیگه میخوام خااااانومممم باشم 

گفتن من همانا و دم در ورودی سالن پام گیر کردن به ورودی همانا 

با مخ رفتم تو شانس آوردم فقط نخوردم زمین 

بعد کیان که پشت من بود یه ربع بعد با صورت لبو شده اومد تو 

رفته بود بيرون زمین و داشت گاز ميزد از خنده 

به محض ورودشم باز نگاش بهم افتاد هر هر میخندید بهم 

وسط خنده هاش گف ببین تو آروم باش نمیخواد خانوم باشی 

آقا چشتون روز بد نبينه سه بار من این ورودی بی صاحاب و ندیدم 

هر سه بار با مخ داشتم ميومدم زمین آخه مگه مييييشهههه اه 

ولی خب سخنرانی خیلی خفن بود پسرمون ترکوووووند 

بعد همون مدرسه ای که حتی اجازه سخنرانی به ما نميداد 

آخر جلسه گف نظرتون چيه هر هفته همین مراسم و داشته باشیم ؟ 

مام گفتیم حالا صحبت میکنیم باهم در موردش 

خلاصه که خیلی خوب بود 

اگه من سوتی ندم بهترم میشه 

بعله 

پی نوشت : خنگم خودتونيد خیلی هم زرنگ و باهوشم 

پی نوشت دو : کورم خودتونيد عينکمم باهام بود 

پی نوشت سه : اصن همینه که هست .

 


سر ارائه امروزم چهار شب و پنج روزه که درست حسابی نخوابیدم 

ده ديقه به شیش صب رسیدم ترمینال جنوب

از اونجا مستقیم مامان و گذاشتیم خونه من رفتم دانشگاه ! 

حتی فرصت نکردم لباس عوض کنم از دیشب با مقنعه نشستم تو اتوبوس 

سر کلاس اولم که با پررویی تمام زل میزدم تو چش استاد تا ناکجا آباد خمیازه می کشیدم از اول تا آخر 

قبل کلاس دوم حدیث بهم یه لیوان چایی داد دیگه کل روز بیدار نگهم داش 

آخرم ارائم منتفی شد !!! 

فايلام و بد ریخته بودم تو فلش باز نمی کرد 

استاده هم اول زیر بار نمی رفت بعد با یه ولوم آروم و جملات حق به جانب و طلبکارانه پاچش و گرفتم 

سگ سگ شده بودم دیگه پنج روز نخوابي از راه نرسیده مستقیم بیای دانشگاه از ترمینال کارتم آماده باشه 

صفر تا صدشم خودت انجام داده باشی تا ساعت چهار و نيمم گشنه تشنه بدون صبونه ناهار بموني 

تهشم استاده بخواد حرفم بزنه بهت ، خلاصه که جوش آوردم پاچشو گرفتم 

و خب تو لفافه بهش رسوندم که من کارمو انجام دادم میخوای بخواه هفته بعد ارائه میدم نمیخوای هم به جهنم !

انقد اعصابم خط خطی هس که تو آخرین چیزی باشی که الان برام مهمه 

اونم اول هنگ کرد بعد گف حالا بشین فعلا .نشستم هیچی هم بهش نگفتم 

ته کلاس خودش گف هفته بعد ارائه بده .

خلاصه که نمیدونم چرا انقد بد شانسی ميارم 

فقط میدونم دارم بیهوش میشم دیگه از خستگی 

شبتون آروم 

فعلا

حدود دوماهه که دارم کار میکنم 

دوشنبه برا اولین بار يهو هری دلم ریخت پایین 

یه کیس داریم که اتيسم خفيفه مشکلات رفتاری داره 

و بیشترین مشکل رفتاريش خودآگاهی بالای جنسيشه 

سر کلاس نشسته بودیم که یهو اومد دس کشید رو گونه هام گف خانوم شما خیلی مهربونيد 

انقد گیج بودم از رفتار تکانشيش که نتونستم مانعش بشم 

دوباره چن ديقه بعد گف من تحريکم هجوم آورد سمتم محکم جلوش ایستادم دستاش و گرفتم گفتم نه!

گیر داده بود خواهش میکنم برا بار اخر که نذاشتم کارشو تکرار کنه 

یه بار دیگم خیلی تکانشي خواست تکرارش کنه که با همه قدرت دستاش و گرفتم مانعش شدم 

واقعا نمیدونم با چه پیش فرضی اجازه دادن آگاهی جنسی داشته باشه 

ولی خب این موضوع اگه همیشه کنترل نشه میتونه براش دردسر ساز بشه 

خلاصه که شانس آوردم زود خودمو جمع و جور کردم 

و امیدوارم دیگه تکرار نشه 

ولی یه کوچولو ترسش ته دلم مونده 

حتی اگه به روي خودم نیارم .


این چند وقته هیچی ننوشتم هیچی 

نه برای اینکه سرم شلوغ شده 

یا اینکه فراموشت کردم نه .

ننوشتم چون ماجرا پیچیده تر از چیزی شد که فکرش و کنی 

یعنی اولش انقد پیچیده نبود 

فقط نمیخواستم ناراحتت کنم 

نمیخواستم تو این وضعیت فشار روانی مضاعفی بشم برات 

اما بعدش همه چی بهم ریخت 

برا اینکه یه تنه مشکلاتم و حل کنم یه سری تصمیمات عجولانه گرفتم 

هیجان مدار و غیر منطقی رفتار کردم 

فکر میکردم اونقدر قوی هستم که خودم از پس مشکلام بربيام 

ولی نبودم .اصلا نبودم .به جای وايسادن و جنگیدن باهاشون ازشون فرار کردم 

و برای این فرار ، دست به هرکاری زدم .بدون اینکه حتی به بعدش فکر کنم 

بعدشم . دیگه نمی تونستم بهت بگم چی شده 

هم خیلی پیچیده شد.هم اینکه من دیگه دل گفتنش و نداشتم 

 اینکه دائما بترسی از اتفاقی که ممکنه بيوفته بده 

امل میدونی بدتر از اون چيه ؟ 

بدتر از اون اينه که .بترسی از بیان اینکه قراره چه اتفاقی بيوفته 

من نه تنها از اتفاقه می ترسیدم 

بلکه از اینکه بيانشم کنم می ترسیدم 

این شد که آروم شدم .آروم و آروم تر 

انقد تو خودم ریختم و سکوت کردم که همه چی بهم ریخت .همه چی 

در حدی بهم ریخت که تو ده روز دوبار خوابیدم و به زور بیدار شدم 

به خاطر افت فشار شدید نیمه هشیار بودم تقریبا 

انقد وضعیت بهم ریخت که کل امتحانا با لیوان لیوان گلاب و گل گاوزبون گذشت 

که دیگه فقط ميگغتن پاس کن .بقيش مهم نیس .

روزاي من اینجوری گذشت .

میدونم بازم قرار نيس بگم چرا و چه اتفاقی افتاده 

فقط از آخرش یکم برات گفتم 

که بدونی فراموشت نکردم .

هیچ وقت .

دل مشغوليامم مانع نوشتنم نبود .

فقط اونقدر خراب کردم که دیگه بخوامم نمیتونم بگم

دوستت دارم داشتم و خواهم داشت 

مراقب خودت و خوبيات باش 

فعلا عزیزم

عرض شود که دیشب به شدت بد بخواب شده بودم هم دلم غصه ی رفتن برادر جان و داشت هم میترسیدم خواب بمونم و وقتی میخواد بره بیدار نشم برا همین نمیخواستم بخوابم یه بالشم اضافه رو تختم بود ولی از اونجایی که نسبت تنگاتنگی با کوالا دارم حال نداشتم پاشم بذارمش تو کمد برا همین در یک حرکت انتحاری شوتش کردم پایین پام رو تخت بعدم ساعت دو صبح بود برا اینکه خوابم نبره و امتحان فردامم مرور شه ویس جلسه ی آخر کلاس و با گوشی ضبط کرده بودم اونم گذاشتم گوش بدم ده دیقه ای گذشت و
یکی از قشنگیای دنیام اینه که یه برادر حقوقی داشته باشی کسی که همیشه ی همیشه مراقبت باشه و نذاره هیچ احدی اذیتت کنه که نه تنها از نظر شخصی راهنماییت کنه، بلکه قوانین مملکتتم خوب خوب بلد باشه کسی که بدونه تو این زمینه خنگ ترین آدم جهانی و سنگینی این مورد دو برابر رو دوشش بیوفته چون میدونه اگه تا صبح با سلیس ترین زبون ممکنم برات قوانین و توضیح بده یه کلمه هم نمیفهمی. پس کارش ده برابر سخت تر میشه انقد باهات رفیق میشه که همه چی و بهش بگی انقد صبور و منعطف

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی ملاصدرای فاروج